نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - برش بیست و یکم
نوید شاهد – حسین محمدی دوست شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: همه‌مان یک‌دست پیراهن یقه اسکی سفید پوشیده بودیم. بچّه‌ها دوتا دوتا دست هم را گرفته و به ترتیب قدشان با صف حرکت می‌کردند. کنار عمارت «ذوالفقاری» ایستادیم و یک‌بار دیگر سرود را تمرین کردیم. بعد از آن همه تمرین، هنوز شعر را حفظ نکرده بودیم و کاغذ توی دست‌مان بود. مصرع «بیا مهدی بیا مهدی... .» را دسته جمعی می‌خواندیم.
کد خبر: ۵۱۵۴۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۲۴

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: مش عباد کنارم ایستاده بود و به سمت نگاهم خم و راست میشد. گفتم: مش عباد بیچاره شدی، فرزاد خیلی سختگیره. اگه بفهمه چه دست گلی به آب دادی، فکر میکنه عمداً خواستی تو کار گروهان خلل ایجاد کنی و نذاری برن منطقه، احتمالاً همین جا محاکمه صحرایی بشی!
کد خبر: ۵۱۵۴۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۳۰